خدایگان ِ رنج

   ماهیچ چیز نمی پرستیم ، ما خدایگان رنجیم ، هر رنجی خدای گونه زاده می شود ، ما خودپرستیم ، خدایگانی که تنها در برابر خود سجده می کنند ، و اینگونه ما رنج می کشیم ، رنجی عظیم و بی پایان ، رنج های ما تا به ابد تداوم دارد ، ما خدایگان ِ رنج هاییم ...

 

   هر رنج تازه متولدی الهه ایست که زاده می شود تا خود بپرستد ، خدایی که زاده شده برای خدایی کردن بر خود ، اینگونه رنج تداوم می یابد ؛ خدایی که خدا می شود تا مورد پرستش ِ خود قرار گیرد ، این رنج ِ عظیم ، رنجی ست خدایگونه ، و اینگونه خدایگان ِ رنج ، خداوندگار رنج می شوند ...

از شکم خود زاده شده اند

    رنج ها نه می زایند و نه زاده می شوند ،رنج ها خفته اند ، تنها چشم می گشایند ، بیدار می شوند و خود را می جویند . 

 

    رنج ها از آن لحظه که " به وقوع می پیوندند " حیات ِ ساکن شان را در رؤیا آغاز می کنند ، اولین لرزش پلک ها پس از بلوغ ِ این رؤیا اتفاق می افتد ، آنجا که مرز میان وهم و واقعیت به مرور محو می شود و رنج ِ نابالغ به سوی حقیقت این رؤیا حرکت می کند ، حقیقت یعنی رخ دادن فراواقعیت ، مجاز شدن ِ یک واقعیت ، تولد ِ یک وهم ، یک خیال ِ حقیقی ... 

 

    ... و آن زمان که اوتوپیا ظهور کند ، رنج های خفته ، از شکم خود زاده خواهند شد ، و حیات ابدی شان را آغاز خواهند کرد ...