آفرینشم ، رنج ها

   در جهانم ، تمامی احساسات زیر مجموعه ای از رنج هایند ، و ما بر رنج هایمان حد و مرز قائل نخواهیم بود ، کلیت جهان و فضای محسورش شامل تمامی تصورات ، تخیلات ، واقعیات و احساسات می شود، به بیانی فضایی در قلمرو ماده و فرا ماده ، فیزیک و متافیزیک ، به این منظور که رنج ها گاه  تجسمی مادی و ملموس به خود می گیرند و گاه روحانی و محسوس ... گاه احساس از تصور و خیال فراتر می رود و آن را به عینه چون جسمی مادی می توان نظاره کرد و گاه همان حالت جهان مادی اش را حفظ می کند، مشکل بتوان با دیدی محسور قوانین فیزیکی حاکم بر جهان مادیت ، جهان روحانی رنج ها را ترسیم کرد ، و در این جا ، من، پیرو موقعیت آفریننده گی ام ، در بیان خصوصیات آنچه آفریده ام ، توضیحات مفصل ام را شرح می دهم ...

    

   ... باشد که روزی ، در این ابدیت بی معنا ، رنج دیگری به ملاقاتم آید ... و معنایی تازه اش بخشد ...   

 

 

ما رنج هاییم ، ما خداوندگاریم

   ما می زییم به بهای ِ بی مرگی مان ، ما نفرین شدگانیم ، ما انکار شده ایم ، از سوی آنچه زندگی می نامندش ؛ 

    

   ما می زییم به بهای ِ بی مرگی مان ، زیستن مان پایانی ندارد ، به درازای ِ یک مرگ بی پایان ... 

ترسیم جهان حاضر

   جهانی خلق کرده ام ... با دیدی روشن و در نهایت آگاهی ... جهانی خلق کرده ام و خود خالق اش نخواهم بود ...و نبوده ام ... اما مخلوق ، بنده و فرمانبردارش خواهم بود ... آفریده ام تا خود بنده باشمش ، جهانی که آفرینشش با بی خدایی آغاز شده ، بی نظم، بی قانون ، و شاید از این منظر خلق جهانی باشد کاملا بی هدف ... ولی در نظر نداشتن هدفی مشخص در بطن خود ، نا ممکن و اجتناب ناپذیر است ...  

 

سقوط به لایه های زیرین

   متنی که در ادامه می خوانید روایت یک رنج است، مرگی از پیش تعیین شده، و همان بهتر که هرگز خوانده نشود ...

UpRising

   9 ماه ، زمانی نسبتا طولانی ، مایه تعجبه ، دلیلش شاید روشن باشه ، ولی بی شک عاری ابهام نیست، شاید زمان بتونه این ابهامات رو پاسخ بده، به هر حال در این لحظه علاقه ای به کش دادن این موضوع ندارم ...

   9 ماه طول کشید ، اتفاقات زیادی رخ داد ، تا متوجه شدم باید که برگردم ...

  9ماه می شه که فراموش کردم ، و حالا ... برگشتم که دوباره به یاد بیارم ... 

   ... که چه اتفاقی افتاد...