تنهاییم مرا می خواند ، جهانم صدایم می زند ، رستگاریم در انتظار من است ، و سقوط می کنم ، سقوط می کنم هر چه تمام تر به قعر سیاهی ها و خلا های درونم ، قدرت تاریکی ، قلمم مملو از نفرت به پیش می تازد ، و آنگاه آفرینشم آغاز می گردد ، انکار شده ام ، نفرین حیات مرا انکارم ساخته ، زیستنم پایانی ندارد ، فرو می روم به عمق ، آنچنان که دگر هیچگاه روشنایی حیاتم را تهدید نکند ، می میرانم ، می خشکانم هر آنچه را خدایی ام را انکار کند ، بال های تنفرم را می گشایم ، و پوچی ام را می گسترانم ... آری ، جهانم مخلوق من است و من آفریدگار مطلق آنم ... ما نفرین شده ایم ، ما انکار شده ایم ، ما رنج هاییم...