بنگر چگونه دست تکان می‌دهم   گویی مرا برای وداع آفریده‌اند
 

 

کسی که به حبس می بره آدمو

نمی دونه دلواپسی می گیره

یه مادر که دلتنگ فرزندشه

نبینه جگر گوشه شو

می میره *

 

تمام این چهار سال یک طرف

لحظه خبر سفر مادر

یکطرف...

 

امروز سکسکه ام گرفته بود

هفت قلپ آب خوردم

سکسکه ام بند آمد 

گریه ام گرفت 

یاد مادرم افتادم **

 

نگاه کن

هنوز از رفتنت می لرزم

مثل شاخه ای

که یک جا پر کشیده اند

تمام پرندگانش ***

 

آخر نوشت :

حس و حالم خوش نیست ...

 

*ترانه حبس ابی

**آرش نصیری

*** ساناز مصدق

 

 

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 20:44  توسط فرشید | 
 

"به کجا برم غمت را

چو تو دست من نگیری

به چه طاقت آورم من

که بمانم و بمیری

همه اشک می فشانند

که تو را ز دست دادند

همه درد من از آن است

که ندیدمت به پیری"

 

به بهانه سالگرد سفر پدری که چون من فراموش شده ...

 

پدر ! دل گرفته ام بیشتر گرفت

از غریبی ات در سالروزت ...

 

+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم دی ۱۳۹۳ساعت 0:44  توسط فرشید | 
 

"به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند

ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس

تلخکامیست اگر شهد و شکر هم بدهند

همه ی غصه ی یعقوب ازین بود که کاش

بادها عطر که دارند خبر هم بدهند

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم

چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند

قوت ما لقمه نانی است که خشک است و زمخت

بنویسید به ما خون جگر هم بدهند

دوست که دلخوشی ام بود فقط خنجر زد

دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند

خسته ام مثل یتیمی که ازو فرفره ای

بستانند و به او فحش پدر هم بدهند..." *

 

خسته ام ...

* حامد عسکری

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۳ساعت 20:57  توسط فرشید | 
نوشتم فقط برای آن که بدانید زنده ام . فقط برای این که بدانید امیدم به خدا قطع نشده ، فقط برای این که بدانید اگر جای من با بعضی ها عوض شده بود ... رفتار و تلاش من به گونه ای دیگر بود ...فقط برای این که بدانید ...

 

بگذریم ...

دلم فریاد می خواهد

ولی در انزوای خویش

چه بی آزار

با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

* محمد علی بهمنی ، تصنیف چه آتش ها از همایون شجریان

+ نوشته شده در  جمعه ششم تیر ۱۳۹۳ساعت 18:33  توسط فرشید | 

"من چه می دانستم

دل هر کس دل نیست *


" غریبانه روز تولدی" را سپری کردم. آن هم در شهری!! که هیچ کس به زبان من صحبت نمی کند.


ابرها

گاهی پرنده می شوند

گاهی شکل های دیگر

و گاه گاهی که به ندرت

شبیه من می شوند

می بارند**


آخر نوشت :

خسته ام....


* حمید مصدق

** ناصر رعیت نواز

+ نوشته شده در  شنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۲ساعت 21:0  توسط فرشید | 
 
صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو
عناوین مطالب وبلاگ
درباره وبلاگ
دل مشغولي‌هايي كه دارم و آنچه بر من گذشت و اين فردای نا پيداي من...
اينها نوشته‌هايي ست برای دل خودم، قلبي كه به قول نادر خان ابراهيمي: "آه از اين قلب كه جز درد در آن چيزي نيست".

پیوندهای روزانه
نیما محجوب
حباب
سرافراز باشی میهن
یغما
مری
یه تنها
رها باران
مینو
طلیعه
سال
نیما
مسافر لحظه ها
ساحل
گل پونه ها
آسمان آبی
مجتبی
نازی
زری
چشم عسلی
سادات
گیشا
نیلوفر
سهیلا
بهناز
ابراهیم خانزاده
بارش دل
پرستار
پریسا
نشانه ها
حسود
شاپرک
اشک ها و لبخند ها
سارا
میترا رضائی
نا آشنا
آرتمیس
معرفی کتاب
شباویز
جعفر
آرشیو پیوندهای روزانه
نوشته های پیشین
بهمن ۱۳۹۳
دی ۱۳۹۳
مهر ۱۳۹۳
تیر ۱۳۹۳
اسفند ۱۳۹۲
بهمن ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
فروردین ۱۳۹۱
اسفند ۱۳۹۰
دی ۱۳۹۰
مهر ۱۳۹۰
شهریور ۱۳۹۰
دی ۱۳۸۹
آذر ۱۳۸۹
آبان ۱۳۸۹
مهر ۱۳۸۹
شهریور ۱۳۸۹
مرداد ۱۳۸۹
تیر ۱۳۸۹
خرداد ۱۳۸۹
اردیبهشت ۱۳۸۹
فروردین ۱۳۸۹
اسفند ۱۳۸۸
بهمن ۱۳۸۸
دی ۱۳۸۸
آذر ۱۳۸۸
آبان ۱۳۸۸
مهر ۱۳۸۸
شهریور ۱۳۸۸
مرداد ۱۳۸۸
تیر ۱۳۸۸
خرداد ۱۳۸۸
آرشيو
پیوندها
مغایرت
وبلاگ برادرم فریبرز
ده دقیقه به نه
 

 RSS

POWERED BY
BLOGFA.COM