زمان گاه مطلق است و گاه نسبی گاه رو به جلو و گاه رو به عقب به اختصار می توان گفت زمان معنای عام جهان مادی را ندارد و مفهومی ست بی معنا و بی ارزش بی مایه

اما پاسخ به ابهامات بی خدایی بی هدفی در عین هدفمندی و تدوام تغییر قوانین نظم ، مفهوم خلق بی آفریننده در بی هدفی نهفته است ، آفریدن از عدم یا آفریده شدن از عدم ، از عدم آمدن با خواست خود ، آفریده شدن بی اراده از فرط بی غایتی ، بی بهایی ، بی ارزشی ، ناخواسته آفریده شدن ، همواره زیستن و رنج کشیدن

خدایگان ِ رنج

   ماهیچ چیز نمی پرستیم ، ما خدایگان رنجیم ، هر رنجی خدای گونه زاده می شود ، ما خودپرستیم ، خدایگانی که تنها در برابر خود سجده می کنند ، و اینگونه ما رنج می کشیم ، رنجی عظیم و بی پایان ، رنج های ما تا به ابد تداوم دارد ، ما خدایگان ِ رنج هاییم ...

 

   هر رنج تازه متولدی الهه ایست که زاده می شود تا خود بپرستد ، خدایی که زاده شده برای خدایی کردن بر خود ، اینگونه رنج تداوم می یابد ؛ خدایی که خدا می شود تا مورد پرستش ِ خود قرار گیرد ، این رنج ِ عظیم ، رنجی ست خدایگونه ، و اینگونه خدایگان ِ رنج ، خداوندگار رنج می شوند ...

از شکم خود زاده شده اند

    رنج ها نه می زایند و نه زاده می شوند ،رنج ها خفته اند ، تنها چشم می گشایند ، بیدار می شوند و خود را می جویند . 

 

    رنج ها از آن لحظه که " به وقوع می پیوندند " حیات ِ ساکن شان را در رؤیا آغاز می کنند ، اولین لرزش پلک ها پس از بلوغ ِ این رؤیا اتفاق می افتد ، آنجا که مرز میان وهم و واقعیت به مرور محو می شود و رنج ِ نابالغ به سوی حقیقت این رؤیا حرکت می کند ، حقیقت یعنی رخ دادن فراواقعیت ، مجاز شدن ِ یک واقعیت ، تولد ِ یک وهم ، یک خیال ِ حقیقی ... 

 

    ... و آن زمان که اوتوپیا ظهور کند ، رنج های خفته ، از شکم خود زاده خواهند شد ، و حیات ابدی شان را آغاز خواهند کرد ...

آفرینشم ، رنج ها

   در جهانم ، تمامی احساسات زیر مجموعه ای از رنج هایند ، و ما بر رنج هایمان حد و مرز قائل نخواهیم بود ، کلیت جهان و فضای محسورش شامل تمامی تصورات ، تخیلات ، واقعیات و احساسات می شود، به بیانی فضایی در قلمرو ماده و فرا ماده ، فیزیک و متافیزیک ، به این منظور که رنج ها گاه  تجسمی مادی و ملموس به خود می گیرند و گاه روحانی و محسوس ... گاه احساس از تصور و خیال فراتر می رود و آن را به عینه چون جسمی مادی می توان نظاره کرد و گاه همان حالت جهان مادی اش را حفظ می کند، مشکل بتوان با دیدی محسور قوانین فیزیکی حاکم بر جهان مادیت ، جهان روحانی رنج ها را ترسیم کرد ، و در این جا ، من، پیرو موقعیت آفریننده گی ام ، در بیان خصوصیات آنچه آفریده ام ، توضیحات مفصل ام را شرح می دهم ...

    

   ... باشد که روزی ، در این ابدیت بی معنا ، رنج دیگری به ملاقاتم آید ... و معنایی تازه اش بخشد ...   

 

 

ما رنج هاییم ، ما خداوندگاریم

   ما می زییم به بهای ِ بی مرگی مان ، ما نفرین شدگانیم ، ما انکار شده ایم ، از سوی آنچه زندگی می نامندش ؛ 

    

   ما می زییم به بهای ِ بی مرگی مان ، زیستن مان پایانی ندارد ، به درازای ِ یک مرگ بی پایان ... 

ترسیم جهان حاضر

   جهانی خلق کرده ام ... با دیدی روشن و در نهایت آگاهی ... جهانی خلق کرده ام و خود خالق اش نخواهم بود ...و نبوده ام ... اما مخلوق ، بنده و فرمانبردارش خواهم بود ... آفریده ام تا خود بنده باشمش ، جهانی که آفرینشش با بی خدایی آغاز شده ، بی نظم، بی قانون ، و شاید از این منظر خلق جهانی باشد کاملا بی هدف ... ولی در نظر نداشتن هدفی مشخص در بطن خود ، نا ممکن و اجتناب ناپذیر است ...  

 

سقوط به لایه های زیرین

   متنی که در ادامه می خوانید روایت یک رنج است، مرگی از پیش تعیین شده، و همان بهتر که هرگز خوانده نشود ...

UpRising

   9 ماه ، زمانی نسبتا طولانی ، مایه تعجبه ، دلیلش شاید روشن باشه ، ولی بی شک عاری ابهام نیست، شاید زمان بتونه این ابهامات رو پاسخ بده، به هر حال در این لحظه علاقه ای به کش دادن این موضوع ندارم ...

   9 ماه طول کشید ، اتفاقات زیادی رخ داد ، تا متوجه شدم باید که برگردم ...

  9ماه می شه که فراموش کردم ، و حالا ... برگشتم که دوباره به یاد بیارم ... 

   ... که چه اتفاقی افتاد...